همان موقع که خودش گفت “لقد خلقنا الانسان فی کبد” حساب کار را داد دستمان. بخواهی نخواهی “رنج” را باید مثل یک دوست، یک همدم، شاید هم همسفر کنارت ببینی. گاهی دست در دست، گاهی رو در رو، و گاهی شانه به شانه.
هر بار که بودنش را به رویمان می آورد، تنها نیست؛ گاهی همراهش “زجر” را می آورد، گاهی “زوال” به دنبالش می آید، گاهی با “صبر” همراه است و گاهی وقت ها هم “اعتلاء”. همراهی را خوب بلد است. هم همراهان خوبی دارد هم خوب همراه می شود. تنها نمی آید هیچ وقت. در تنهایی هم نمی آید. بیشتر اوقات خودش را وسط تکثر اطراف جا می کند و بعد، همه اش می شود رنج.
همین رنج هم اگر نبود، تنهاتر می شدیم. چند وقتی است که با زجر و زوال مانوس روزهایم شده اند. چشم دوخته ام به راه، که این بار انتظارم از این رفیق قدیمی، وساطت حضور “اعتلاء” ست، در بیتوته های مدامش با من.